چرا مدیران حق دارند دروغ بگویند؟

چرا مدیران حق دارند دروغ بگویند؟

چرا مدیران حق دارند دروغ بگویند؟

چالش تقیه در رهبری سازمانی

سؤال آغازین و مقدمه

یک مدیر و رهبر سازمانی، در چه شرایطی و با اتکا به کدام معیار، مجاز به دروغ گفتن است؟ چه کسی این «مجاز بودن» را تعیین می‌کند؟ آیا حفظ منافع کوتاه‌مدت سازمان، جواز قربانی کردن ارزش‌های بلندمدت را صادر می‌کند؟ این سؤال نه یک بحث نظری، بلکه یک موقعیت روزمره و حیاتی است که در آن رهبران میان بقای پروژه یا حفظ اصول اخلاقی، درگیر یک دوگانگی رنج‌آور می‌شوند. در لحظات بحرانی، مدیر اغلب هزینه حفظ «ظاهر» را کمتر از هزینه مواجهه با «حقیقت تلخ» می‌داند، اما این یک توهم خطرناک است که ریشه در ترس دارد.

تمثیل معروف «چوپان دروغگو» را به یاد بیاورید؛ کودکی که برای فرار از تنهایی، دروغ «گرگ آمد» را تکرار کرد. او در ابتدا فقط به دنبال یک رخداد اجتماعی (توجه دیگران) بود. اما تکرار این رخداد، به‌تدریج روندی از بی‌اعتمادی را شکل داد و در نهایت، به ساختار ذهنی جامعه تبدیل شد که صدای او را جدی نمی‌گرفت. در حوزه رهبری، اثر یک دروغ مصلحتی بسیار سریع‌تر و عمیق‌تر از فریاد یک چوپان، اعتماد را مسموم می‌کند و سازمان را به سمت یک بحران خاموش سوق می‌دهد. این مسمومیت درونی، بر تمام سطوح تصمیم‌گیری، از استراتژی کلان تا کوچک‌ترین تعاملات روزانه، سایه می‌افکند و توانایی سازمان برای تشخیص واقعیت را تضعیف می‌کند. سازمان‌هایی که دروغ‌گویی را تحمل می‌کنند، در نهایت محکوم به تصمیم‌گیری بر اساس داده‌های غیرواقعی هستند.

روایت منتور: وقتی اعتماد می‌میرد و سازمان به پنهان‌کاری پناه می‌برد

چند ماه پیش، با درخواست یکی از مدیران سازمان‌های متوسط رو به رشد برای ارزیابی سطح «اعتماد سازمانی»، وارد دفتر او شدم. او بحث را با نگرانی آغاز کرد: «آقای منتور، سطح اعتماد در سازمان من به شدت پایین آمده است. نمی‌توانم به کسی اعتماد کنم، احساس می‌کنم همه در حال پنهان‌کاری هستند. جلساتمان ساکت است و اطلاعات واقعی در کانال‌های غیررسمی رد و بدل می‌شود.»

پس از چند هفته بررسی و مشاهده، ریشه مسئله برایم روشن شد: این مدیر، هر زمان که تشخیص می‌داد منافع لحظه‌ای ایجاب می‌کند، دست به دروغ مصلحتی می‌زد و آن را «تقیه» می‌نامید. مثلاً برای گرفتن تأییدیه نهایی یک پروژه حیاتی که گرفتار یک ناظر “بدقلق” شده بود، داده‌ها را کمی تعدیل کرده بود تا «سازمان را از یک خطر بزرگ و بی‌مورد» نجات دهد. یا در مثالی دیگر، در جلسه‌ای با مشتری کلیدی، وعده زمانی غیرممکنی را برای تحویل پروژه داد تا قرارداد را حفظ کند، با این توجیه که «بعداً راهی برای جبران پیدا می‌کنیم». او می‌دانست این کار مغایر با ارزش‌های سازمانی است که خودش هر روز در مورد شفافیت آن سخن می‌گفت، اما با توسل به کلمه «تقیه» (پنهان‌کاری برای دفع خطر یا کسب مصلحت) عمل خود را توجیه می‌کرد و این توجیه، لایه نازکی برای محافظت از وجدان او بود. این دوگانگی شخصیتی، هسته مرکزی بحران اعتماد بود.

او در کوتاه‌مدت «گیر» را رفع کرده بود، اما بذر شک و بی‌اعتمادی را در خاک سازمان کاشته بود. اینجاست که دیدگاه سیستمی ما به کار می‌آید: دروغ، یک رخداد تنها نیست، بلکه یک مسیر تباهی است که از رخداد شروع و به مدل ذهنی ختم می‌شود. این مسیر، سلامت بلندمدت سازمان را به شدت تهدید می‌کند، زیرا به جای حل ریشه‌ای مشکلات، آن‌ها را زیر فرش پنهان می‌کند و در نهایت، مدیر را از واقعیت سازمان جدا می‌سازد.

فصل اول: از «رخداد» استثنایی تا تبدیل شدن به «روند» مرسوم

وقوع یک استثنا و توجیه سریع با استفاده از سیستم ۱ کانمن: لغزش اخلاقی و شیب لغزنده

در ابتدای کار، دروغ‌گویی مدیر یک رخداد منحصر به فرد است؛ یک استثنا که در فشار شدید (مثل تهدید منافع پروژه توسط یک ناظر فاسد، فشار هیئت مدیره برای ارائه آمار مثبت، یا ترس از دست دادن پاداش) رخ می‌دهد. این عمل در لحظه، تحت سیطره «سیستم ۱» تفکر، یعنی همان تفکر سریع، احساسی و شهودی دنیل کانمن، انجام می‌شود. سیستم ۱ به دنبال راه‌حل سریع برای حفظ بقا (بقای پروژه یا موقعیت مدیر) است و هزینه اخلاقی را در آن لحظه به تعویق می‌اندازد.

نزدیک‌بینی اخلاقی (Moral Myopia) و پاداش‌های دروغ:

مدیر در لحظه رخداد دچار نزدیک‌بینی اخلاقی است، به این معنی که توانایی ارزیابی پیامدهای بلندمدت عملش را از دست می‌دهد. نکته روانشناختی مهم این است که سیستم پاداش‌دهی مغز (آزادسازی دوپامین) به دلیل حل فوری مشکل و رهایی از فشار (حتی با دروغ)، به مدیر پاداش می‌دهد. این «پاداش موفقیت کوتاه‌مدت»، دروغ را به عنوان یک ابزار کارآمد و مؤثر در ذهن تثبیت می‌کند و مسیر عصبی توجیه‌گر را تقویت می‌نماید. این شروع «شیب لغزنده اخلاقی» (Moral Slippery Slope) است.

پرسش‌های چالش‌برانگیز برای مدیر:

  • آیا آن «دروغ مصلحتی» واقعاً آخرین راه حل ممکن بود، یا فقط سریع‌ترین و کم‌دردسرترین راهی که سیستم ۱ شما در لحظه فشار به آن دست یافت؟ کدام ابزار مذاکره‌ای (حقیت‌محور) را امتحان نکردید؟

  • اگر این دروغ را امروز، جلوی کل تیم خود تکرار کنید و از آن‌ها بخواهید آن را به عنوان یک «اصل» بپذیرند، آیا همچنان احساس درستی از عمل خود خواهید داشت؟ چه واکنشی از کارکنان وفادار و اخلاق‌مدار خود انتظار دارید؟ آیا این الگو، به طور ناخواسته به آن‌ها اجازه نمی‌دهد که آن‌ها نیز در حوزه‌های خود، دست به «تقیه‌های کوچک» بزنند و این رفتار را در سراسر زنجیره ارزش پخش کنند؟

  • این رخداد چقدر انرژی ذهنی و روانی از شما گرفته است تا بتوانید آن را از وجدان خود پنهان کنید؟ فراتر از خود دروغ، هزینه‌ی «عادی‌سازی» آن در ذهن شما چقدر است؟ هر چقدر بیشتر آن را توجیه کنید، سیستم ۱ شما سریع‌تر آن را به عنوان یک راهکار قابل قبول طبقه‌بندی می‌کند و دروغ‌های بعدی را آسان‌تر می‌کند.

تبدیل این رخداد به یک روند زمانی آغاز می‌شود که مدیر، توجیه «تقیه» را به عنوان یک ابزار مدیریتی در جعبه ابزار خود نگه می‌دارد. این فرآیند به «محو شدن اخلاقی» (Ethical Fading) معروف است؛ دروغ اول دشوار است، اما تکرار آن آسان‌تر می‌شود، زیرا مرزهای اخلاقی به تدریج ناپدید می‌شوند. ذهن، دروغ اول را به‌عنوان «هزینه انجام کار» ثبت می‌کند، و این هزینه برای دروغ‌های بعدی ناخودآگاه کاهش می‌یابد و مدیر به طور سیستماتیک از چوپان دروغگو تقلید می‌کند. این تکرار، مسیرهای عصبی توجیه‌گر در مغز را تقویت کرده و به یک عادت مدیریتی تبدیل می‌شود.

فصل دوم: تثبیت «روند» و شکل‌گیری «ساختار» سازمان در سایه شک

اثرات دومینویی و فرسایش اعتماد (از خوب به عالی و اصل پارادوکس استاکدیل)

وقتی رخداد دروغ‌گویی به یک روند تبدیل می‌شود، به سرعت بر ساختارهای درونی سازمان اثر می‌گذارد. کارمندان سازمان، در عمل متوجه می‌شوند که بین ارزش‌های اعلام‌شده (شفافیت، صداقت، تعهد که بر روی دیوارها نوشته شده) و ارزش‌های اِعمال‌شده (سود به هر قیمت، دروغ مصلحتی به عنوان ابزار بقا که در عمل دیده می‌شود) شکاف عمیقی وجود دارد. این شکاف، ریشه اعتماد را می‌سوزاند و منجر به «خستگی ناشی از ریاکاری» (Hypocrisy Fatigue) در میان کارکنان می‌شود. این خستگی، انگیزه و تعلق خاطر را نابود می‌کند و فرهنگ سازمانی را از «حقیقت‌محوری» به «پنهان‌کاری هدفمند» تغییر می‌دهد.

جیم کالینز در کتاب «از خوب به عالی» بر رهبران سطح ۵ تأکید می‌کند؛ رهبرانی که فروتن و در عین حال به حقایق بی‌رحمانه متعهدند. این تعهد، اساس اصل پارادوکس استاکدیل است: باید ایمان داشته باشید که موفق خواهید شد، اما همزمان، باید با بی‌رحمانه‌ترین حقایق وضعیت موجود، هرچه که باشند، روبرو شوید. دروغ مصلحتی دقیقاً نقطه مقابل این تعهد است، زیرا مدیر با دروغ، از مواجهه با «حقایق بی‌رحمانه» فرار می‌کند و سازمان را به ورطه توهم می‌اندازد. این فرار از حقیقت، سازمان را از امکان یادگیری، تصحیح مسیر و تنظیم استراتژیک محروم می‌کند.

از دست دادن چابکی استراتژیک و افزایش هزینه‌های بوروکراتیک:

یک سازمان دروغ‌گو نمی‌تواند سریع و چابک حرکت کند، زیرا تصمیمات استراتژیک بر اساس داده‌های جعلی یا فیلتر شده اتخاذ می‌شوند. دروغ‌ها مانند شن در چرخ‌دنده‌های استراتژی عمل می‌کنند. مدیر مجبور است برای جبران کمبود اعتماد، ساختارهای بوروکراتیک سنگین‌تری ایجاد کند (مانند امضاهای چند مرحله‌ای، گزارش‌دهی‌های زائد و فرآیندهای تأیید طولانی). این ساختارها نتیجه مستقیم عدم اعتماد هستند و سازمان را کند و غیرقابل انعطاف می‌سازند. این همان افزایش هزینه عملیاتی ناشی از پایین بودن «سرعت اعتماد» است (استفان کاوی).

پرسش‌های چالش‌برانگیز برای مدیر:

  • سطح پایین اعتماد فعلی در سازمان شما، دقیقاً ناشی از چند مورد از همین «تقیه‌ها» است که خودتان انجام داده‌اید و دیگران شاهد آن بوده‌اند؟ چه گام‌های عملی برای ترمیم این شکاف در فرهنگ سازمان برداشته‌اید؟

  • وقتی شما به‌عنوان مدیر ارشد، واقعیت را «تنظیم» می‌کنید، چگونه انتظار دارید که گزارش‌های مالی یا عملیاتی پایین‌دستی، دقیق و شفاف باشند؟ آیا تیم شما اکنون یاد نگرفته است که «آنچه مدیر می‌خواهد بشنود» را گزارش کند؟ این رفتار «فیلتر کردن اطلاعات» در لایه‌های میانی، بزرگ‌ترین خطر برای تصمیم‌گیری است. آیا «ساختار دروغ» را نهادینه نکرده‌اید؟ این ساختار، مدیریت ریسک را عملاً ناممکن می‌کند.

  • چند درصد از «انرژی» تیم شما، صرف تلاش برای فهمیدن «واقعیت پشت حرف‌های مدیر» می‌شود، به جای حل مشکل؟ این انرژی، یک هزینه پنهان بزرگ است که به جای نوآوری، صرف حدس و گمان، پنهان‌کاری متقابل و خودسانسوری می‌شود.

  • در غیاب اعتماد، سازمان مجبور به پرداخت چه هزینه‌های مازادی شده است؟ (مثلاً سیستم‌های نظارتی گران‌تر، جلسات طولانی‌تر و بی‌نتیجه‌تر، تأخیر در تصمیم‌گیری‌های حیاتی).

فصل سوم: «مدل ذهنی» و پیامدهای فردی و سازمانی در مسیر تباهی

تبدیل مدیر به فردی «غیرقابل‌اعتماد» و سقوط در تله توجیه (سیستم ۲ کانمن و خودفریبی)

در این مرحله، دروغ‌گویی از یک «روند رفتاری»، به یک مدل ذهنی و ساختاری برای مدیر تبدیل شده است. مدیر حالا با استفاده از «سیستم ۲» تفکر (تفکر کند، تحلیلی و منطقی کانمن)، دروغ‌های خود را نه تنها توجیه، بلکه مشروعیت می‌بخشد. او دچار «مجوز اخلاقی» (Moral Licensing) می‌شود: «چون من هفته پیش کار خوبی انجام دادم یا سازمان را از ورشکستگی نجات دادم، اکنون حق دارم در این مورد خاص کمی واقعیت را تغییر دهم.» «من مجبور بودم»، «این کار برای سازمان بهتر بود»، «همه در این صنعت این کار را می‌کنند»، این‌ها نمونه‌هایی از مشروعیت‌بخشی ذهنی هستند که سیستم ۲ برای محافظت از تصویر ذهنی مدیر از خودش (به عنوان یک فرد اخلاقی) می‌سازد و در نهایت منجر به خودفریبی می‌شود.

گم شدن قطب‌نمای درونی رهبر:

تکرار تقیه، اصالت رهبر را از بین می‌برد و او را دچار انشقاق هویتی می‌کند. رهبر دیگر نمی‌داند “خود واقعی”اش کیست؛ آنکه ارزش‌های شفافیت را می‌گوید، یا آنکه در عمل، آن‌ها را زیر پا می‌گذارد. این شکاف، فرسودگی شغلی (Burnout) و انزوای روانی مدیر را تشدید می‌کند و او را از توانایی استفاده از هوش هیجانی خود محروم می‌سازد. مدیری که به خودش دروغ می‌گوید، نمی‌تواند رهبر مؤثری باشد.

پیامدهای سازمانی عمیق‌تر و پایدار:

  1. فلج شدن نوآوری و یادگیری سازمانی: هیچ کس جرأت آوردن «خبر بد» یا مطرح کردن «شکست» را ندارد، زیرا سازمان به جای حقیقت، به دنبال «اخبار دلخواه» است. این امر یادگیری از اشتباهات را ناممکن می‌سازد و سازمان را به یک «سازمان دفاعی» تبدیل می‌کند (مدل آرگیریس). این سازمان‌ها به جای حل مسئله، انرژی خود را صرف پنهان‌کاری ضعف‌ها می‌کنند. شکست‌ها پنهان می‌شوند و در نتیجه، چرخه بهبود هرگز اتفاق نمی‌افتد.

  2. پدیده «حساب‌دهی معکوس» (Reverse Accountability): تیم‌های زیردست به جای تلاش برای شفافیت، تمام انرژی خود را صرف مدیریت انتظارات مدیر (آنچه او می‌خواهد بشنود) می‌کنند، نه گزارش واقعیت. این پدیده باعث می‌شود تصمیم‌گیری‌های استراتژیک بر اساس داده‌های غلط و فیلتر شده گرفته شوند، که ریسک شکست را به صورت نمایی افزایش می‌دهد.

  3. از بین رفتن تعهد و فرار استعدادها (Talent Drain): کارکنان باصداقت و باهوش، که ارزش‌های اصلی برایشان مهم است، از محیطی که در آن حقیقت قربانی می‌شود، فراری می‌شوند. آن‌ها نمی‌توانند در محیطی که نیاز به «بازی کردن» دارد، کار کنند. در نهایت، فقط افرادی باقی می‌مانند که حاضرند با مدل ذهنی مدیر کنار بیایند یا خودشان نیز اهل پنهان‌کاری باشند، که این امر منجر به سقوط میانگین کیفیت نیروی انسانی سازمان می‌شود و سازمان را از مزیت رقابتی خود محروم می‌کند.

  4. هزینه‌های پنهان و ریسک نظارتی: هر دروغ جدید، نیازمند چندین دروغ کوچک‌تر برای پوشش آن است و سازمان را در یک تله اطلاعاتی گرفتار می‌کند. این «سیستم دروغ‌پردازی» در نهایت ریسک‌های قانونی، جریمه‌ها، و هزینه‌های بالای تطبیق و حسابرسی (Compliance Risk) را به شدت افزایش می‌دهد. هزینه‌ی حفظ راز همیشه بسیار بیشتر از هزینه‌ی گفتن حقیقت است.

پرسش‌های چالش‌برانگیز نهایی برای مدیر:

  • آیا امروز که به کسی اعتماد ندارید، محصول مدل ذهنی خودتان نیستید؟ آیا این چرخه را خودتان با اولین تقیه آغاز نکرده‌اید؟ حقیقت این است که شما در دیگران همان چیزی را می‌بینید که خودتان به آن عمل کرده‌اید.

  • آیا واقعاً فکر می‌کنید تیم شما دروغ‌های مصلحتی شما را متوجه نمی‌شود؟ آن‌ها فقط «تظاهر» به پذیرش و «همراهی» می‌کنند تا خود را در امنیت شغلی نگه دارند. سکوت آن‌ها نشانه رضایت نیست، نشانه ترس است. تیمی که می‌ترسد حقیقت را بگوید، تیمی است که نمی‌تواند نوآوری کند، زیرا ترس از مجازات، خلاقیت را می‌کشد.

  • اگر این مدل ذهنی به «فرهنگ غالب» سازمان شما تبدیل شود، ۱۰ سال دیگر چه بلایی بر سر کسب‌وکار شما خواهد آمد؟ چقدر زمان و سرمایه باید صرف بازسازی اعتمادی کنید که امروز رایگان آن را می‌فروشید؟ آیا شهرت (Reputation) شما در بازار، قیمتی ندارد؟

چرا مدیران حق دارند دروغ بگویند؟ چالش تقیه در رهبری سازمانی
چرا مدیران حق دارند دروغ بگویند؟
چالش تقیه در رهبری سازمانی

جمع‌بندی: هزینه، فرصت و ایستادگی

در اغلب مواقع، حقیقت مانند یک سرعت‌گیر در جاده عمل می‌کند. دروغ نگفتن، در لحظه عمل، ممکن است سرعت شما را کم کرده و یک دست‌انداز ناخوشایند در مسیر فوری ایجاد کند. شما مجبورید ترمز کنید، آهسته برانید و انرژی بیشتری صرف گذر از این مانع (مشکل ناظر بدقلق یا مشکل تحویل غیرممکن) کنید. در ابتدا ممکن است خوشحال شوید اگر این سرعت‌گیر (یعنی تعهد به صداقت) وجود نداشته باشد تا بتوانید با سرعت دلخواه حرکت کنید.

اما کار سرعت‌گیر، حفظ امنیت شما در جاده‌ای است که با سرعت زیاد به سمت خطر در حرکت است. سرعت‌گیر به شما هشدار می‌دهد که خطری در پیش است، هرچند این هشدار، موقتاً شما را آزرده خاطر سازد. مدیرانی که دروغ می‌گویند، در واقع سرعت‌گیرها را برمی‌دارند تا سرعت لحظه‌ای را حفظ کنند، اما هنگامی که حادثه (ریسک قانونی، شکست پروژه، فرار استعدادها) رخ دهد، به خود می‌آیند و می‌گویند: «ای کاش کسی یا چیزی به من هشدار می‌داد!» در حالی که ساختار صداقت و ارزش‌های سازمانی، همان مکانیسم هشداردهنده بودند که خودشان آن‌ها را نادیده گرفتند.

اعتماد در سازمان، به مثابه سرعت و هزینه عملیات است (به تعبیر استفان کاوی در کتاب «سرعت اعتماد»). وقتی اعتماد پایین است، همه چیز کند می‌شود و هزینه‌ها بالا می‌رود. مدیریت با دروغ مصلحتی، در واقع یک «بدهی اخلاقی» است که بهره آن بسیار بالاتر از اصل آن است. دروغ در کوتاه‌مدت یک کپسول اکسیژن است، اما در بلندمدت، ریه‌های سازمان را از بین می‌برد و آن را دچار نارسایی مزمن می‌کند.

معیار

کوتاه‌مدت (با دروغ مصلحتی)

بلندمدت (تبعات مدل ذهنی)

سود/زیان کوتاه‌مدت

حل فوری مشکل، نجات پروژه، رضایت موقتی سهامدار، احساس قدرت لحظه‌ای

فروپاشی اعتماد، افزایش بی‌رویه هزینه‌های پنهان، از دست دادن استعدادهای کلیدی و سقوط اعتبار برند و شهرت

هزینه ایستادگی (صداقت)

مواجهه با ناظر، تأخیر در پروژه، نیاز به صرف انرژی بیشتر برای حقیقت، احتمال از دست دادن موقعیت به دلیل پایبندی به اصول

ارتقاء بی‌سابقه سلامت سازمانی، تقویت اعتماد و وفاداری کارکنان، ثبات و رشد پایدار بر پایه حقیقت، تبدیل شدن به الگو در صنعت

فرصت از دست رفته

فرصت رهبری با اصالت، ایجاد یک فرهنگ ترویج‌دهنده حقیقت، و ساخت یک سازمان مبتنی بر حقایق بی‌رحمانه (کالینز)

فرصت تبدیل شدن به یک سازمان واقعاً بزرگ، انعطاف‌پذیر و پایدار که می‌تواند در برابر بحران‌ها مقاومت کند و در محیط‌های پرریسک، برنده شود

در نهایت، مدیریت با دروغ مصلحتی، در واقع یک «بدهی اخلاقی» است که بهره آن بسیار بالاتر از اصل آن است. دروغ در کوتاه‌مدت یک کپسول اکسیژن است، اما در بلندمدت، ریه‌های سازمان را از بین می‌برد.

تمام انتخاب از تو مدیر می‌باشند: می‌خواهی چوپان باشی یا رهبری قابل‌اعتماد که حتی در سخت‌ترین شرایط، به حقیقت متعهد است؟

مراجع و منابع
  1. تجارب فردی من (Observation and Case Studies in Organizational Behavior and Leadership).
  2. Kahneman, D. (2011). Thinking, Fast and Slow (ترجمه فارسی: کند و سریع).
  3. Collins, J. (2001). Good to Great: Why Some Companies Make the Leap… and Others Don’t (ترجمه فارسی: از خوب به عالی).
  4. Covey, S. M. R. (2008). The Speed of Trust: The One Thing That Changes Everything.Argyris, C. (1990). Overcoming Organizational Defenses: Facilitating Organizational Learning.

میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0

دیدگاهتان را بنویسید

برای ارسال دیدگاه، نیاز است که وارد حساب کاربری خود شوید