در یک روز سرد و بارانی، احسان، مدیر یک شرکت مهندسی کوچک، به شدت نگران وضعیت مالی کسب و کارش بود. او با تلاش و زحمت زیاد، شرکتی را تأسیس کرده بود که در حوزه طراحی و مشاوره پروژههای ساختمانی فعالیت میکرد، اما حالا همه چیز در حال فروپاشی بود. پروژهها به کندی پیش میرفت و مشتریان روز به روز کمتر میشدند، همکارانش نگران بودند و احسان نمیدانست که چگونه میتواند دوباره به اوضاع عادی برگردد.
احسان هر روز صبح به دفترش رفته و سعی میکرد روحیهای مثبت داشته باشد، اما در دل نا امید بود. او به شدت احساس میکرد که دیگر نمیتواند از عهده مشکلات برآید و به خود میگفت: "اگر فقط کمی پول بیشتری داشتم، میتوانستم مشکلاتم را حل کنم." اما واقعیت این بود که بودجهاش هم به شدت محدود شده بود و نمیتوانست به هیچ راهحلی دست پیدا کند.
در یک روز عادی، در حالی که در کافهای نشسته بود و در فکر مشکلاتش غرق شده بود، با فردی به نام کوروش آشنا شد. کوروش یک بیزینس کوچ با سابقه بود که در حال صحبت با یکی از مشتریانش بود. او از نحوهی تأسیس و رشد مشاغل کوچک میگفت، احسان نه از کوچ و کوچینگ می دانست، نه بیزینس کوچینگ و با خودش می گفت این هم مانند موارد قبلی یک کسی است که جواب های خودم را به خودم تحویل می دهد و بعد طلب پول می کند، اما باز با خودش ممکن است کوروش بتواند به او کمک کند.
احسان با ترس و تردید به کوروش نزدیک شد و داستانش را برای او تعریف کرد. کوروش با دقت به او گوش داد و گفت: "احسان، متاسفم که با این مشکلات روبرو هستی. اما نا امیدی و نگرانی نمیتواند راه حل باشد. بیایید با هم به این مسئله نزدیک شویم، در ادامه کوروش به احسان گفت: آیا با کوچینگ و بیزینس کوچینگ آشنایی داری؟ احسان گفت: الان که در حال گفتگو بودید آشنا شدم و واقعا نه و احساس می کنم یک دکان جدید است. کوروش گفت: پیشنهاد می کنم با هم یک جلسه کوچک آشنایی داشته باشیم، اگر در پایان تمایل داشتید ادامه می دهیم، در غیر این صورت من یک دوست جدید پیدا کرده ام که خود یک دست آورد عالی است. احسان موافقت کرد. کوروش بعد از تاکید بر اینکه اصل این کار رازداری و امانت داری کامل است با این سئوال شروع کرد: لطفا خود را معرفی کرده و موضوعی که در حال حاضر برای شما بیشترین اهمیت را دارد بفرمایید و از اینجا بود که داستان شروع شد. "
گام اول: شناسایی قدرتها
کوروش از احسان خواست تا نقاط قوت و ضعف شرکت را شناسایی کند. ابتدا احسان کمی سردرگم بود، اما اول از همه تواناییهای تیمش را در نظر گرفت، کوروش به او یادآوری کرد: "هر کسبوکاری با چالشهایی روبرو میشود، اما تواناییهایی که داری میتواند به عنوان سکوی پرتابی برای رشد عمل کند." در ادامه از توانایی تیم خود گفت و از فضای همدلی و صمیمت بین کارمندان گفت، سپس در مورد شرکت خود این گونه تعریف کرد: ما افراد تکنیکی قوی هستیم و بسیار در کار خود با تجربه هستیم ، بی باک بوده و از همه مهمتر نسبت به شغل خود علاقه مند، وفادار و متعهد هستیم ، اما گاهی این قوت های ما تبدیل به تهدید شده است.
گام دوم: برنامهریزی عملی
پس از شناسایی نقاط قوت، کوروش و احسان شروع به طراحی یک برنامه عملی کردند. کوروش از احسان پرسید: به نظر تو بهترین برنامه ریزی در این حالت چیست؟ آیا تجربه مشابهی داشته یا دیده ای؟ احسان نقل قولی را از دوستی بیان کرد که در شرایط پر از ابهام، شرکت های کوچک و متوسط باید به جای تلاش برای جذب پروژههای بزرگ و پر ریسک، بر روی جذب مشتریان کوچکتر و پروژههای محلی تمرکز کنند. کوروش به احسان گفت: چه جالب! و دیگر چه؟ احسان با یک مکث طولانی که ناشی از غرق شدن در اعماق افکارش بود، گفت: راستش اکنون به یادم آمد در یک کتاب خواندم سالها پیش در آمریکا در اوج بحران های اقتصادی، سازمان ها با استراتژی گام های کوچک_ کوچک توانستند با حداقل لطمه ادامه حیات بدهند. کوروش با لحنی آرام که ناشی از پختگی و آرامش درونی بود گفت: به نظر تو الان در این مرحله بهترین و مطلوب ترین اقدام چیست؟ احسان گفت: از مراحل کوچک شروع کرده و سپس به تدریج رشد کنم، همچنین جذب مشتریان محلی باعث میشود که وضعیت مالی بهتری پیدا کنم.
گام سوم: ساخت یک برند شخصی
کوروش در ادامه به احسان گفت: به نظرت در گام بعدی برای دستیابی به یک سازمان توانا چه چیزی الزامی است؟ احسان کمی مکث کرد و گفت: با توجه به صبحت های قبلی شما که من ناخوداگاه شنیدم کسب وکارها به اندازه قد صاحبان آن رشد می کنند پس من باید روی خودم کار کنم و شروع به ساختن برند شخصی خودم بکنم. کوروش با لحنی همدلانه به احسان گفت شما چه خوب تامل می کنید و این نشان دهنده نگاه روشنگرانه شما است و به خاطر این نگاه باید به خود افتخار کنید. احسان که برق شوق و ادامه مسیر در چشمانش می درخشید از کوروش تشکر کرد و گفت: تا حالا به این مسئله این جور نگاه نکرده بودم و شما من را هوشیار کردید. کوروش پاسخ داد: من فقط به تو کمک کردم خودت و سازمانت را یک جور دیگری ببینی .در ادامه خوب حالا اگر بخواهی یک اقدام برای ساخت برند شخصی خود تعریف کنی چیست؟ احسان با یک مکث قابل تامل گفت: باید یابد بگیرم که چگونه میتوانم پروژهها و خدمات شرکت خود را به شکلی مثبت و حرفهای معرفی کنم، برای این کار احتمالا از دوستان و افراد آگاه مشاوره گرفته تا با ایجاد صفحاتی در رسانههای اجتماعی و به اشتراکگذاری تجربیات و پروژههای انجام شده، به تدریج بتوانم اعتماد مشتریان بیشتری را جلب کنم .کوروش به احسان گفت: به نظر می رسد آنقدر در گفتگو غرق شدیم که متوجه گذر زمان نشدیم آیا برای این جلسه موضوعات مطرح شده مناسب بود؟ احسان گفت: بله بله ، بسیار عالی بود .
نتیجهگیری: تولد دوباره
چند ماه بعد، آهسته اما با اطمینان، احسان متوجه شد که اوضاع تجاریاش رو به بهبود است. پروژههای جدیدی به دست میآورد و دوباره در دلش امیدی تازه میجوشید. او و تیمش با تلاش و امید، به سمت پیشرفت گام برداشتند و ارتباطهای جدیدی برقرار کردند. اکنون احسان دیگر تنها نبود. او یاد گرفته بود که از چالشها به عنوان فرصتهایی برای رشد و یادگیری استفاده کند و در کنار کوروش ، بیزینس کوچاش، به کرسیهای جدیدی دست یابد.
احسان بار دیگر به خود اعتماد به نفس پیدا کرده بود و هیچ وقت فراموش نمیکرد که هر تاریکی میتواند به نور امیدی تبدیل شود، اگر فقط به دنبال راهحلها باشیم و از کمک دیگران دریغ نکنیم.
نویسنده : علی منتظرالظهور آبان 1403